حوصلهی هیچکس را ندارم، بالاخره آدم روزی به اینجای زندگی هم میرسد.
انگار خدا خواسته از کالبد تکرار بیرونم بکشد، فیلتر فریبندهی احساسات را از روی چهرهی سادهی آدمها برداشته و گفته این تو و این حقیقت آدمها». من اینروزها دارم آدمها را بدون فیلتر میبینم، کاملا صاف و حقیقی و بدون نقاب. اگر دوستشان دارم پشتش هزار و یک منطق نهفته و اگر نمیخواهم حتی ببینمشان برایش دلیل دارم.
این مدت به آدمهایی علاقمند شدهام که تا این لحظه نمیدیدمشان و از آدمهایی دل کندهام که تا قبل از این از آنها بت ساختهبودم.
منطق است دیگر! از یک جایی به بعد سر میرسد و بزرگت میکند، نقاب از چهرهها برمیدارد، ابر احساسات را کنار میزند و خورشیدهای حقیقت را بیرون میکشد. درستش هم همین است، آدم باید از یک جایی به بعد واقعبین باشد و بفهمد با عینک احساسات که به استقبال اتفاقات و آدمها برود؛ همه چیز زیباست، آدمها خنجر به دست و با نفرت، مقابلش میایستند و او بر لبهایشان مهر میبیند و در دستانشان عشق!
باید با قساوتِ تمام، این عینک خوشبینی را از مقابل دیدگانش بردارد و از یک جایی به بعد، عاقلانه دوست بدارد و عاقلانه زندگی کند.
از سری فانتزی های منو مهدی...
کاسه محبتتان پر و کاسه صبرتان خالی...
پاییز فصل دلتنگی...
آدمها ,یک ,میرسد ,زندگی ,جایی ,آدم ,از یک ,جایی به ,یک جایی ,هم میرسد ,را از
درباره این سایت