گاهیپیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد
اتفاقی که از روزمرگی نجاتتدهد
اتفاقی که حالت را خوب کند
حتی حاضری در هوای یخ زده یزمستان پیاده قدم بزنی
بههوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند
نمی دانی چه می خواهی
فقط می گویی منتظر یک اتفاقتازه هستی
به ترنمی دلبسته می شوی
و روزیهزاربار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی
اما باز هم نمی دانی که چه میخواهی
آشفته و بی قرار هستی
باز هم نمی دانی که چه می خواهی
من راز این بی قراری ات را میدانم
دلت یک دوست می خواهد
کسی را که فقط بشود با او چندکلام حرف زد
شاید هم گاهی دلت یواشکی چیزبیشتری بخواهد
شاید هم دلت به سرش زده بازعاشق شود!!!
درباره این سایت