مردم شهرم همیشه عجول بوده اند
همیشه همه ی کارهایشان را باعجله انجام داده اند
،
چای راداغ سر کشیدند، پشت ترافیک بوق را یکسره کردند
،
شب را بااسترس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند
در پیاده رو به هم خوردند وبَد و بیراه گفتند
.
برایآشنایی با جنس مخالفشان از ده سالگی آبدیده شدند،
زودازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند
،
آنقدر عجله کردند که وقتیرسیدند نفسی برایشان نمانده بود.
مردم شهرم همیشه عجول بودند
،
باور کنید انتهایش چیزی نیست،
وقتی به خودتان میرسید
،
درون آینه فقط یک مرد، یک زن با موهای جوگندمینگاهتان میکند
،
عمر بهقدر کافی تند میدود
،
شماآهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید
.
بهخودتان هر روز نگاه کنید و آدم ها را یواش یواش دوست بدارید
،
چای را پای حرف های معشوقه یدوست داشتنیِ تان سرد کنید
،
خیابان را باعشق قدم بزنید،شما هرگز به سن و سالِ الانتان
برنمیگردید.
درباره این سایت