از سری فانتزی های منو مهدی :
چند سال دیگه که ازدواج کردیم و بچه دار شدیم :
بچه های مهدی(مهیار و دلیار):
- بابا جووونیییی
مهدی:
-جانم وروجکا
-امشب بریم خونه عمو مهرزاد؟
-دیشب اونا اینجا بودن که
-بریم دیگه
دلمون برا شاهکار و شاهپر تنگ شده
-باشه بچه ها، شما گریه نکنین
*مکالمه مهدی و مهرزاد پشت تلفن
مهرزاد:
-سلاااام داداش مهدی عزیزم
مهدی:
-سلاااام داداش گلم
ما امشب داریم میایم خونتون
مهرزاد:
ایول ایول شام چی دوست دارین درست کنیم؟
مهدی:
ماکارانی با ته دیگ نون و سالاد انار و آهان برا بچه ها هم سیبزمینی با سس قارچ
مهرزاد:
چشم چشم حتما
مهدی:
چیزی نمیخوای از بیرون بیارم؟
مهرزاد :
عععع بذا ببینم
آهان یادم اومد، یه بسته تنباکو هندونه و یکم ذغال بیار چون داره تموم میشه.
مهدی:
باشه داداش. میبینمت پس. فعلا.
مهرزاد:
مراقب خودتون باشین
*وقتی مهدینا میان
شاهکار و شاهپر بدو تو بغل مهدی
عمو مهدی عمو مهدی سلاااام.
میشه همیشه بیای خونمون بابا مهرزاد اصا مارو هیجا نمیبره
ری اکشن مهرزاد
مهرزاد:
بچه ها دیشب مگه خونه عمو مهدی نبودیم
شاهپر و شاهکار همینجور که پشت مهدی قاییم میشدن وارد خونه شدن
مکالمه مهیار و دلیار با مهرزاد:
- عمو مهرزادییییی
-جانم قند عسلا؟
-بابا مهدی میگفت چند سال پیش میرفتین کلاردشت تفریح،اونجا یه خونه بود که شومینه داشت که خیلی خوشگل بود.
مارو نمیبرین
-شومینه
-آره شومینه، همون که شما خیلی دوس داشتی پیشش بخوابی
-مهرزاد یه نگاه به مهدی میندازه
-مهدی هم اینجوریه
-مهرزاد:
آره عمو جون چرا که نه فردا میریم همه با هم
-منو بابات میریم تو حیات الان میایم شما هم برین بازی کنین (مثلا جلو بچه ها قلیون نمیکشیدم )
همین قدر شیرین
همین قدر فانتزی
همینقدر قشنگ
مهدی ,بچه ,مهرزاد ,عمو ,خونه ,یه ,بچه ها ,و شاهپر ,از سری ,و دلیار ,عمو مهدی
درباره این سایت